-
شیوه خداوند
یکشنبه 14 تیر 1394 17:31
آن روز یکی از گرم ترین روزهای فصل خشکسالی بود و تقریباً یک ماه بود که رنگ باران را ندیده بودیم، پرندگان یکی یکی از پا درمی آمدند و محصولات کشاورزی همه از بین رفته بودند، گاوها دیگر شیر نمی دادند، نهرها و جویبارها همه خشک شده بودند و همین خشکسالی باعث ورشکستگی بسیاری از کشاورزان شده بود. هر روز شوهرم به همراه برادرانش...
-
دوستت دارم****
یکشنبه 14 تیر 1394 17:24
زن و شوهر جوانی سوار بر موتور سیکلت در دل شب می راندند... آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند... زن جوان : یواش تر برو من می ترسم! مرد جوان : نه ، اینجوری خیلی بهتره! زن جوان : خواهش می کنم ، من خیلی می ترسم! مرد جوان : خوب ، اما اول باید بگی دوستم داری... زن جوان : دوستت دارم ، حالا می شه یواشتر برونی ... مرد جوان...
-
گروه نودونه!!!
شنبه 13 تیر 1394 19:30
پادشاهی که یک کشور بزرگ را حکومت می کرد، باز هم از زندگی خود راضی نبود؛ اما خود نیز علت را نمی دانست. روزی پادشاه در کاخ امپراتوری قدم می زد. هنگامی که از آشپزخانه عبور می کرد، صدای ترانه ای را شنید. به دنبال صدا، پادشاه متوجه یک آشپز شد که روی صورتش برق سعادت و شادی دیده می شد. پادشاه بسیار تعجب کرد و از آشپز پرسید:...
-
گاهی لیوان را زمین بگذار!!!!!
شنبه 13 تیر 1394 19:21
استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پراز آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟ شاگردان جواب دادند: 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا“ وزنش چقدراست. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه...
-
هوشمندانه احمق باشید!!!
شنبه 13 تیر 1394 19:18
ملانصرالدین هر روز در بازار گدایی می کرد. مردم با نیرنگی،حماقت او دست می انداختند. دو سکه(یکی طلا و دیگری نقره)به او نشان می دادند؛اما ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد! این داستان در تمام منطقه پخش شد.هر روز،گروهی زن و مرد می آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملانصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می کرد....
-
سنجش عملکرد***
شنبه 13 تیر 1394 19:16
پ سر کوچکی وارد داروخانه شدکارتنی را به سمت تلفن هل داد. روی کارتن رفت تا دستش به دکمه های تلفن برسد و شروع کرد به گرفتن شماره ای هفت رقمی. مسئول داروخانه متوجه پسر بود و به مکالماتش گوش داد.پسرک پرسید:خانم می توانم خواهش کنم کوتاه کردن چمن ها را به من بسپارید؟ زن پاسخ داد: کسی هست که این کار را برایم انجام می دهد....
-
تمرکز روی مشکل یا راه حل؟!
شنبه 13 تیر 1394 19:07
هنگامی که ناسا برنامه فرستادن فضانوردان به فضا را آغاز کرد ، با مشکل کوچکی روبرو شد. آنها دریافتند که خودکارهای موجود ، در فضای بدون جاذبه ، کار نمی کنند.(جوهر خودکار به سمت پایین جریان نمی یابد و روی سطح کاغذ نمی ریزد...) برای حل این مشکل آنها شرکت مشاورین اندرسون را انتخاب کردند... تحقیقات بیش از یک دهه طول کشید ،12...
-
مادر..
شنبه 13 تیر 1394 19:01
مادر یعنی زندگی مادر یعنی عشق مادر یعنی مهر مادر یعنی اون فرشته ای که با اشکت ، اشک میریزه با خنده هات می خنده مادر یعنی اون فرشته ای که نگاهش به توئه و با هر... لبخندت ، زندگی میکنه مادر یعنی اون فرشته ای که موهاش سفید میشه برای بزرگ کردنت و به تو میگه ؛ پیر بشی مادر ، درد و بلات به جونم... مادر یعنی اون فرشته ای که...
-
مخترع دینامیت
شنبه 13 تیر 1394 18:50
آلفرد نوبل از جمله افراد محدودی بود که این شانس را داشت تا قبل از مردن آگهی وفاتش را بخواند ! حتما می دانید که آلفرد نوبل مخترع سلاح مرگبار دینامیت است زمانی که برادرش لودویگ فوت شد روزنامهها اشتباهاً فکر کردند که نوبل معروف مخترع دینامیت مرده است آلفرد وقتی صبح روزنامه ها را میخواند با دیدن آگهی صفحه اول میخکوب شد...
-
آهنگساز باهوش!
شنبه 13 تیر 1394 18:46
موسی مندلسون , آهنگساز و شهیر آلمانی , انسانی زشت و عجیب الخلقه بود. قدی بسیار کوتاه و قوزی بد شکل بر پشت داشت . موسی روزی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختری بسیار دوست داشتنی , به نام فرومتژه داشت. موسی در کمال ناامیدی , عاشق آن دختر شد , ولی فرومتژه از ظاهر و هیکل از شکل افتاده او منزجر بود. زمانی که قرار شد موسی...
-
لطفا لبخند بزنید
شنبه 13 تیر 1394 18:42
دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و برمی گشت . با این که آن روز صبح،هوا زیاد خوب نبود وآسمان نیز ابری بود،دختر بچه طبق معمول همیشه ،پیاده به سوی مدرسه راه افتاد . بعد از ظهر که شد،هوا رو به وخامت گذاشت وتوفان و رعد وبرق شدیدی در گرفت. مادر کودت نگران شده بود که مبادا دخترش در راه بازگشت ،از توفان بترسد یا این که...
-
گران بها ترین دارایی زن
شنبه 13 تیر 1394 18:34
بر بالای تپهای در شهر وینسبرگ آلمان ، قلعه ای قدیمی و بلند وجود دارد که مشرف بر شهر است. اهالی وینسبرگ افسانه ای جالب در مورد این قلعه دارند که بازگویی آن مایه مباهات و افتخارشان است داستان : افسانه حاکی از آن است که در قرن ۱۵ ، لشکر دشمن این شهر را تصرف و قلعه را محاصره میکند. اهالی شهر از زن و مرد گرفته تا پیر و...
-
برای اولین بار.......
جمعه 12 تیر 1394 21:27
مرد مُسنی به همراه پسر جوانش در قطار نشسته بود.قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار،آن پسر جوان که کنار پنجره نشسته بود،پر از شور و هیجان شد.دستش را از پنجره بیرون برد و در حالی که هوای در حال حرکت را با لذت لمس مـــــی کرد،فریاد زد:پدر نگاه کن،درختان حرکت میکنن!مرد مُسن با لبخندی،هیجان پسرش را تحسین کرد. کنار...
-
خوشبختی کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟
جمعه 12 تیر 1394 21:21
شخصی از خدا پرسید : خوشبختی را کجا میتوان یافت ؟ خداوند فرمود آن را در خواسته هایت جست و جو کن و از من بخواه تا به تو بدهم . او با خود فکر کرد و گفت :اگر خانه ای بزرگ داشتم ، بی گمان خوشبخت بودم . خداوند به او خانه ای بزرگ عطا کرد. دوباره او گفت : اگر پول فراوان داشتم ، یقیناََ خوشبخت ترین مردم بودم . خداوند به او پول...
-
ماهی های تازه
جمعه 12 تیر 1394 21:15
ماهی تازه یکی از غذاهای اصلی مردم ژاپن است. ژاپن کشوری جزیره ای ست که محصور در آب هایی است که منبع عظیم ماهی را در خود دارد. اما سال ها پیش بعلت صید بی رویه با استفاده از تکنولوژی های پیشرفته، منابع آبزیان در سواحل ژاپن و مناطق اطراف به شدت کاهش یافت به صورتی که کشتی های صید ماهی مجبور شدند به آب های دورتر برای صید...
-
اگر یک بار دیگر به دنیا می آمدم......
جمعه 12 تیر 1394 21:00
وشته از «ارما بومبک» اگر میتوانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم، کمتر حرف میزدم و بیشتر گوش میکردم. دوستانم را برای صرف غذا به خانه ام دعوات میکردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه دار و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده بود. در سالن پذیرایی ام،ذرت بو داده میخوردم و اگر کسی میخواست اتش شومینه را روشن کند، نگران کثیفی خانه...
-
قلب توکجاست؟
جمعه 12 تیر 1394 20:47
"رابرت داوینسن زو" قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین، زمانی که در یک مسابقه برنده شد، مبلغ زیادی پول به عنوان جایزه دریافت کرد. در پایان مراسم، زنی به سوی او دوید و با تضرّع و التماس از رابرت خواست که پولی به او بدهد تا بتواند کودکش را از مرگ نجات دهد. زن گفت که هیچ پولی برای درمان پسرش ندارد و اگر رابرت به او...
-
امید.....
جمعه 12 تیر 1394 20:38
شخصی را به جهنم می بردند. در راه، بر می گشت و به عقب خیره می شد. ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند: خداوند؟! چرا؟؟؟؟ پروردگار فرمودند: او چند بار به عقب نگاه کرد........... او امید به بخشش داشت.........
-
سنگ های مرمر زندگی......
پنجشنبه 11 تیر 1394 22:55
می گویند در زمان های دور، پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعت ها به تخته سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیج نمی گفت !!! روزی شاهزاده ای از کنار کلیسا عبور می کرد و پسرک را دید که به این تخته...
-
ملاقات با خدا
پنجشنبه 11 تیر 1394 22:51
روزی روزگاری دختری بود به نام سلن . روزی سلن از سر کار به سمت خانه می امد . وقتی در را باز کرد نامه ای از گوشه ی در بیرون افتاد. سلن عزیز من امروز برای عصرانه به پیش تو می ایم باعشق فراوان خدا سلن بسیار خوشحال می شود. اما برای عصرانه چیزی در خانه اش نداشت . به همین علتبرای خریدن عصرانه به بیرون می رود او دو تا نان تست...
-
ویالون نوازی در مترو
پنجشنبه 11 تیر 1394 22:38
در یک روز سرد ماه ژانویه ، مردی با کلاه داخل ایستگاه متروی شهر { واشنگتون دی سی } شد. ویالون خود را از داخل کیف مخصوصش در آورد و شروع به نواختن کرد...این مرد در عرض 45 دقیقه،شش قطعه از زیباترین قطعات { باخ } را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سرکارشان، به سمت مترو هجوم آورده بودند....